حوالیِ مــاه

ماه من 🌙

بسم الله الرحمن الرحیم

سر تا پای این زندگی را دوست ندارم نورا! به گونه‌ای خسته‌ام که گویی کسی در من درخت‌های تمام جنگل‌های دنیا حمل کرده.

فاجعه اینجاست؛ داغی که این چنین به سوزاندن من شعله می‌کشد، از منی ست که مدتیست به نابودی خویش قیام کرده...

رنج بسیاری کشیده‌ام نورا و دیگر نمی‌خواهم ملاحظه‌ای بکنم و سکوت کنم. چرا باید سکوت کرد وقتی تمام تن من فریاد می‌کشد؟

چنان رنجی میکشم که گویی ذره ذره‌ی عضلاتم دارد پاره می‌شود‌.

دلتنگم نورا... با بی‌ربط‌ترین درد دنیا به یاد می‌آورم که چقدر دلتنگم ...

یک نفر دارد درون من نفس‌های آخرش را می‌کشد...

فکر می‌کردم که از امید رهایی یافته‌ام اما...

...هنوز یک امید مزمن درون رگ‌هایم شناور است و دارد به من زخم می‌زند...

یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۳ساعت 10:58 فاطمه|


آخرين مطالب
» 161
» 160
» 159
» 158
» 157
» 156
» 155
» 154
» 153
» 152
Design By : Pars Skin