ماه من 🌙
بسم الله الرحمن الرحیم کجایی ای ز جان خوشتر؟ توفانهای بی رحم این روزها مرا در شالوده سهمگین خود پیچیده اند. سرمای حسرت و غبار غم دست از تن نیمه جانم نمیکشد. روحم دارد جان میسپارد و تسلیم این مرگ تدریجی میشود...خبری از دوست و یار و رفیق نیست. دوستان نارفیقانی اند در لباس گرگ... و آنها که میتوانند رفیق باشند هم ... بگذریم...کجایی ز جان خوشتر؟ منم...دوستی قدیمی... تو مگر ارباب وفا نیستی؟ دست این نارفیق قدیمی را بگیر... لااقل در این بحران جان فرسا که از سویی رانده و از سویی دیگر مانده است...کجایی ای آخرین امید چشمهایم؟...جانی در تنم نمانده برای توصیف بیشتر این خستگی ، خستهام...خسته و غمگینم...توانی برای ادامه دادن ندارم... کاری کن... کاری کن... دوست دارم چشم ببندم روی این مردم...روی قضاوت ها و بدی هایشان. دوست دارم باز هم بشوم همان دختر قوی و مشتهایشان برایم بسان نوازشی لطیف باشد....دوست دارم همان دختر مقتدر باشم ک خود را میشناسد، ک در اوج تنهایی و غربت جایگاه خودش را میداند و پشتش ک خالی از هر آدمی است او را نمیترساند... میخواهم همان شوم ک جز خدا یار نداشت...همصحبت نداشت. هنوز هم همانم...بی دوست ... در غربت... از همه جا رانده شده... اما بی خدا... بی تو :) بسمالله الرحمن الرحیم قراره چهارشنبه یا پنجشنبه راهی بشم...دوست داشتم این هفته پیش خانواده باشم و استراحت کنم. اما گفتن دستور وزارته این ده روز آخر سال رو باید حضوری بیاین. برای نیمه حضوری هم رضایت نمیدن. آخه چرا انقدر کم شعورن ک گیر دادن فقط همین ده روز رو حضوری کنن!! چرا....چطور ما جمع کنیم اینهمه راه رو برای فقط ده روز بیایم و دوباره همه این مسیر رو برگردیم:)! شاید موضوع بزرگی نباشه اما لرای منی ک از اواخر دی مدام در رفت و آمدم و از طرفی هم ایناواخر همش شیفتای سنگین داشتم توی بیمارستان واقعا دیوانه کننده اس. خسته ام. هم روحی هم جسمی. خیلی روی استراحت این هفته و گذروندن وقت کنار مامانم حساب کرده بودم. فقط دست ب دعا هستم ک رضایت بدن این یه هفته رو زیر سبیلی برای ما ده نفر رد کنن...نمیدونم...فقط یه کاری کنن ک مجبور نشم برم باز...😔خدایا خودت کمک کن... واقعاً برای راه رفتن ساده هم خسته ام من... کشش جاده رو ندارم. از اینجا راهی قم بشم مامان هم خیالش راحتتره... از اونجا بخوام برم، بیچاره مادرمم دلش آروم نمیگیره... آخه دارم از این منطق بی دلیلشون دیوانه میشم... مگر این ده روز چی هست ک ما باید بابتش بریم و برگردیم!!..کلافه شدم... بیزارم از این اجبار بسم الله الرحمن الرحیم به طرز وحشتناکی عصبی ام... از خودم از همه چیز... یچیز وحشتناک دیدم که حتی قابل بیان نیست... توهین ب مقدسات همه مدلش رو دیده بودم جز این یه مدل... و بدتر آدمای بی عاری که اصلاً براشون مهم نیست اینها و غرق شهوت شدن... بگذریم از همون فانتزی های شهوانی شونم ک مراحلش حتی اون سر دنیا هم قفله! فردا صبح شیفت دارم با یکی از اساتید که الحمدالله کوه اخلاقم هست! نیاز به انرژی و خواب و آرامش دارم اما تا همین الآن بیدار بودم... بدم اومده از.....بیخیال... بسم الله الرحمن الرحیم سحر شد و من همچنان بیدارم...اومدم توی حیاط...تنها زمان و مکانی که میشه اینجا با خودم خلوت کنم. دلم برای خودم که همش دارم توی خیال زندگی میکنم سوخت. از خدا پرسیدن چرا توی هیچ زمینه ای چیزی اونجور ک من میخوام نیست؟ چه بسا اینکه در بعضی موارد ب شکلیه ک من بیزارم! شاید چون من قدر داشته هامو نمیدونم...و اینکه همه چیز رو دارم سخت تر از اینی که هست میگیرم...بودن میم چه منافاتی با اهداف جدید تحصیلی من داره که انقدر اصرار دارم به نبودنش؟ و از طرفی هم بودنش رو میخوام ! و این کشمکش داره اذیتم میکنه:) دارم چی کار میکنم با خودم... بسم الله الرحمن الرحیم اصلاً مهم نیست که بقیه فکر کنن من خوبم یا بدم. اصلاً مهم نیست چه فکری کنن. من انسانم...حق دارم یه روزایی بی حوصله باشم، غمگین باشم، خسته باشم، حتی حق دارم عصبانی و خشمگین باشم. من کامل نیستم... من گاهی ممکنه با رک گویی جواب کسی رو بدم. ممکنه گاهی کلمات محبتآمیز همیشگیم رو به کار نبرم...آره ممکنه من همیشه مهربونیمو خرج نکنم و محبت نکنم. اما وقتی نکردم و قضاوت شدم ، دیگه به من ربطی پیدا نمیکنه. من برای دیگران زندگی نمیکنم! نمیخوام شعار بدم و بااین شعار حق ناراحت کردن بقیه رو به خودم بدم...حق بی پروا رفتار کردن و توهین به بقیه. نه !...فقط میخوام بگم که نیومدم اینجا که برای هر فکر و هر قضاوت نابهجایی جوابگو باشم.
| Design By : Pars Skin |
