ماه من 🌙
بسم الله الرحمن الرحیم همه میگن خدا خیلی دوستت داشته... خدایا پس چجوری میتونی زجر کشیدنم ببینی و کاری نکنی؟ بدبختی شون نمیخام بخدا نفرین دوست ندارم... ولی یه دردی تو سینه ام هست که درست نمیشه، هی گر میگیرم ، هی میگم کاش مادرش باز زنگ بزنه، اذیت میشم میشکنم خرد میشم ولی عوضش از ظلمشون مطمئن میشم...ولی بازم انگار هرچی خدا نشونه میده باز نمیفهمم... نکنه من چون برخلاف اون ب فکر ظلم بقیه ام، آدم بدی ام؟! نکنه من بی لیاقت بودم...؟! اخه درد دارم چجوری ننالم از ظلمشون... مگه دست خودمه... درد دارم... چرا کسی نمیفهمه معنی درد رو... دردی ک آمیخته با شک و تردیده... ای خدا جواب بده چرا جواب نمیدی... چرا چرا... همین امشب جواب بده... دیگه بسه... خسته شدم... خسته... جواب بده.... چرا کاری نمیکنی....چراااااا... چون اونا کاری نکردن، نه؟.... اره دیگه کاری کرده بودن ک اینطور نمیکردی... سکوت نمیکردی...میخای بپذیرم رنجم حقیره؟! باشه... پس لااقل دردش کم کن ک بتونم بااین حقیقت دروغنما یا دروغ حقیقت نما خودم گول بزنم... نمیشه که... بی انصافیه که... نمیشع هم ب خودم شک داشته باشم، هم رنجم تحقیر شه، هم کاری نکنی، هم درد بکشم؟! بالاخره یا کاری کردن یا نکردن دیگه... اگر نکردن و رنج من حقیره و من توهم زدم، پس دردم تموم شه... نکنه توهم دردم دارم؟🙃 انگار درد عالم هستی تو منم؟!!!!!! اگرم کاری کردن، با عدلت برخورد کن باهاشون.... بسم الله الرحمن الرحیم الهی به حق فاطمه زهرا، به حق صاحب الزمان خدا جواب کارایی ک کردن بده... الهی ب حق قطره قطره اشکام و سوزش دلم، ذره ذره تحلیل رفتن جسم و جان و روح و روانم، جواب بگیرن نفرین نیس نمیخوام بدبخت شن فقط بفهمن چی کار کردن لااقل بفهمن ب کی اینهمه تهمت زدن... دلمو سوزوندن... ای خدا... دلم آتیش گرفته چرا تو نمیبینی ؟! انقدر تماشاچی بودی... ک همش مرددم، دودلم، میگم شاید مشکل منم... شاید درد منم.... شاید مشکل از من بوده... و اونا هیچ کاری نکردن، اصلا اتفاقی نیفتاده و من دارم الکی رنج می کشم!!! تحقیر رنجم، داره نابودم میکنه... اگر اونا کاری نکردن و درد منم، پس این اتیشی که داره نابودم میکنه چیه؟!!! اگرم اونا کاری کردن و واقعا ظلم کردن، پس سکوت تو چیه اخه خدا؟!! درک نمیکنم... خسته ام... خسته ترینم... توی بازی عدالت و امتحانت واموندم... من بابت سربلندی از این امتحان و بابت اینکه نجاتم دادی شاکرتم، بابت اون حس رضای قلبی ممنونتم... درسته جونم دراود ولی بازم ممنونتم... ولی من هنوز از آتیش این ظلمی شده رها نشدم، هربار گر میگیرم. کاش فاطمه اینو نگفتع بود.... حال مرگ دارم.... چرا نمیمیرم من....یا ابتاه...تو ک غیرت اللهی... چطوری راضی میشین هرکار میخان کرده باشن، چطور سکوت کردین. دارم دیوونه میشم یا صاحب الزمان... دارم دیوونه میشم... ای خدا نکنه واقعا اینکه هیچ کاریشون نداری بابت اینه ک کاری نکردن؟ و من الکی غمگینم... خدایا نکن باهام اینکارو... خدا حقیر نکن رنج و صبوریامو... ای خدا... دارم توی این برزخ ناباوری و تردید میسوزم... وای خدا...دکتر سهرابیان هم از چیزی خبر نداره... بااینکه نمیدونست میگفت از شیوه زشت و کثیفی استفاده کردن... بسم الله الرحمن الرحیم وعدهی بی برو برگردی و برمیگردی تو فقط چاره هر دردی و برمیگردی:) پدر مهربانم، سلام. بعد از آخرین پیامی ک شب نیمه شعبان ازش گرفتم، علی رغم اینکه اضطراب ب جانم افتاد و تا چندوقت مغزم بلاک شد اما ب خودم اومدم و نشانه ای از سمت شما دیدم:) داغ حسرت و ندامت قلبم سردتر شد و پذیرش واقعه سادهتر... دست از تحلیل های پیچیده برداشتم و گویا دارم به مرحله پذیرش نزدیکتر میشم. ناگفته نمونه ک کمی آلوده ام به احساس گناه... شاید یک احساس گناه کاذب! ولی دردآور...اندک استرسی از کم محلی احتمالی دایی نسبت ب پیامش دارم و تصویری که شاید از خودش باقی بزاره ولی از یک طرف هم با خودم میگم واقعاً این قسمتش دیگه ب من ربط نداره... بعد چند روز دوبارع میخوام درس خوندن رو از سر بگیرم و نگرانم ، نگران یک هفته درست حسابی خوندنی که سر نمیرسه...خدا عاقبت این کنکور رو ب خیر کنه. کمکم کنین، من با خودم مهربون نیستم... کمکم کنین.
برچسبها: والد شفیق
| Design By : Pars Skin |
