حوالیِ مــاه

ماه من 🌙

بسم الله الرحمن الرحیم

دلم گرفته، به معنای واقعی کلام دارم جون میدم... احساسات متناقضم دارن کلافم می‌کنند. یک دم جنون این عشق چندساله، از پا درم می‌اورد ، دمی ناله نخواستن و نشدن و «اگر خوب نباشه» قلبمُ له میکند.. تداعی حرفهای شین.غین گاها روانم رو تا مغز استخوان به آتش می‌کشد و باعث میشود برای چندمین بار خودم را لعن کنم بابت روزه سکوت بی موقعم مقابل یاوه گویی‌اش! هر دم یادش میفتم اتیش میگیرم در یک آن هم سرد میشوم...حیران ماندم! از یک طرف نشانه ها بهم میگن که این آدم نهایتش نرسیدن و نشدن و حسرت است! از یک طرف دلم ضعف می‌رود برای....! وای بر من! چه بلایی سرم می آید؟ هر چه بیشتر میگذرد، بیشتر درون خودم مچاله میشوم... دخترک عاشق درونم هر چند وقت یکبار شعله ور شده و به جان منطق نیمه جانم می‌افتد و گاه برعکس. کلافه و متحیرم، پر از ندانستن !! اگر او نباشد ، اگر آنچه تا ده سال آینده قرار است رخ دهد واقعا رخ دهد، من چیزی را خواهم باخت که این روزها مدام با عجز از ارحم الرحمین می‌خواهم ؟! یا نه... ده سال دیگر از آنچه در ذهن من هست سرابی بیش عاید نمی شود؟ شاید بزرگترین حسرت من با رفتنش همان شود، همانی که اصلا نمی دانم قرار است باشد یا موهوم است؟! ... از این فرافکنی ها بگذرم... نباشد؟؟! آخر مگر می‌شود ادم نفس بکشد و جانش نباشد؟ خدایا آخر او جان من است... چه می کنی با من؟ از کودکی به خاطر دارم هر آنچه را که از عمق جان دوست داشتم یا گرفتی یا ندادی که بخواهی بگیری یا چنان عذاب داذی ک خود دل کندم، خواه آن عروسکی کوچک بود یا... می شود این یکبار کوتاه بیایی قربانت روم؟ این یکی دیگر عروسک و رشته و دوست نیست که بگذرم و ککم نگزد و دوروزه جایش خوب شود و چیز دیگری جایش را پر کند. این جانم است... نیمه جان هم نه! تمام جانم...او منی ست در جسمی دیگر، مرا از خودم نگیر... قلب خسته ام طاقت این همه بلا ندارد، از پریشان حالی ام به سوی خودت شکایت دارم... حال بد دل خسته و جان نیمه جانم را به حال خوبت تغییر ده... جانم را از من نگیر صاحب دلها... مگذار حسرت تا ابد قلب بیچارع ام را بسوزاند و خاکستر کند... کسی جایش را نمیگیرد، چیزی جایش را پر نمی کند، جای خالی اش می ماند و آتشم می‌زند، دار و ندار قلبم را می سوزاند...تو را به خودت قسم رحم کن... نکند از من می‌خواهی بیشتر صبر کنم؟! به خودت قسم که بیشتر از مصلحت خارج است اگر تا دو سال دگر هم نشود، معنایش اینست که هرگز نمی شود! مگر با زور و اجبار و... که آن هم یقیناً عاقبت شوم دارد هرچند شروعش خوش باشد... گاهی دیوانه تر می شوم و با خود می گویم صبر کن، علاوه بر این ۴ سال و دو سال دیگر، تا ۸ سال بعدترش هم صبر کن...(: نمیدانم ب حرفش گوش دهم یا... خوب میدانم عاقبتش تباهیست صبر بیش از این... آخر به تو ایمان دارم مگر میشود راضی شوی به شکنجه.ی چون منی ؟؟ اگر تا دو سال دیگر همه چیز را درست نکنی، تا هشت سال دیگر درست هم شود قطعا خیر نیست چون اگر می خواست بشود، قبلترش میشد... نمی دانم نمیدانم چنان خزعبلاتی زنجیر کردم که... خدایا کاش لااقل الآن بود آرامش قلبم.. خسته ام... شاید هم این دوسال نظرم تغییر کرد... شاید سکه چرخید و نخواستم... شاید رحم کردی و درست شد... شاید هم اصلا مُردم!!!

جمعه ۹ دی ۱۴۰۱ساعت 1:30 فاطمه|


آخرين مطالب
» 161
» 160
» 159
» 158
» 157
» 156
» 155
» 154
» 153
» 152
Design By : Pars Skin