حوالیِ مــاه

ماه من 🌙

بسم الله الرحمن الرحیم

دادم فرناز ته موهام یکم کوتاه کنه، چون موهام موجداره و بعد حموم فر میشه، ب سمت پایین کشید ک صاف دربیاد...و نتیجه؟ ۳ برابر بیشتر از ح‌دی گفتم کوتاه شد....

یکشنبه اولین جلسه کلاسه و خدای من میزان اضطرابم در قالب کلمات نمی‌گنجه... این چند روزی میرم تهران این احساس رو دوست ندارم با خودم حمل کنم...چون حداقل از این کلاس و مسیر لذت میبرم اگر توام بشه بااین استرس فقط فرسوده میشم...

احساس سردرگمی...اینکه نمیدونم چی میخوام... اینکه نکنه غلط اومدم... نکنه تمام این رنج بی معنی بوده باشه و...اصلا قراره چیکار کنم؟...حس میکنم اینجایی ک هستم، خودم نیستم

احساس درماندگی در رابطه با فاطمه ش و دو تا کیسی ک دارم و اینکه هی یه فشاری انگار روم میذاره بابت شون...

متنفرم از اینکه حس کنم یکی منو تحت نظر داره و معمولا خودم نیستم و وقتایی ک خودم نیستم خراب میکنم...

اینکه فاطمه انقد خوب از پسش اومده باعث میشه حس کنم استعدادام دارن تلف میشن...

اتوبوسی ک قرار بود 4 راه بیفته، بزور 6 راه افتاد:)! کاش چراغاش خاموش میکرد

ب کتابام و کارام نرسیدم....اینامهم نیست... یکاریش میکنم...چون حجمشون زیاد بود ولی...

فعلا غصه موهام و استرس یکشنبه و نگرانی از اینکه نکنه تمام این راهی که اومدم اشتباه بوده باشه، داره منو میکشه:) واقعاً می‌کشه...

من تا صبح میتونم بشینم واسه این حجم احساس منفی گریه کنم:)

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ساعت 18:32 فاطمه|

هر چه در گوش زمین و آسمان گفتم،

نشد...

من مگوهای دلم را با جهان گفتم،

نشد...

جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴ساعت 17:13 فاطمه|

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ساعت 21:1 فاطمه|

به یاد او

سلام...

حال همه‌ی ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیال دور

که مردم به آن « شادمانی بی سبب » می‌گویند...

سه شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ساعت 9:29 فاطمه|

به یاد او

... و تو عزیزِ من، مرا از آنچه که بودم، غمگین‌تر کردی (:

...


برچسب‌ها: MA
یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ساعت 10:17 فاطمه|

به یاد او..

کلیک کن:)

داشتم آرشیو وبلاگم می‌خوندم ، تا رسیدم به این پست که مهر ماه سال گذشته گذاشته بودم...و این جمله آخرش:

.... حکایت این روزهای من اما نورا، تلاش کردن و نرسیدن نیست؛ تلاش کردن و از دست دادن است...

حقیقتا عجب غم عمیقی پشتشه.. نمیدونم چه حالی داشتم که نوشتمش:)

چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ساعت 21:42 فاطمه|

ای بی خبر از من، جامانده ام از تو...

باید چه کنم با دنیای پس از تو...

ای تاب و توانم، بی تو نتوانم...

با گریه سحر شد، شب های خزآنم...

چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ساعت 21:8 فاطمه|

جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴ساعت 17:16 فاطمه|

بسم الله الرحمن الرحیم

واقعاً موندم، این اضطراب و احساس منفی ای که از فاطمه . ش گرفتم چی بود دیگه

خیلی احساس نگرانی و ترس دارم... میترسم از دست بدم اینجارو

سوای از اون بشدت روزهام دارن بلاتکلیف می‌گذرن...

که البته حداقل امروز اضطراب فعلیم خیلی بی ربط نیست به این بلاتکلیفی...

یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴ساعت 18:56 فاطمه|


آخرين مطالب
» 161
» 160
» 159
» 158
» 157
» 156
» 155
» 154
» 153
» 152
Design By : Pars Skin